کد مطلب:235269 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:239

کشته شدن فضل بن سهل
چند روز بیش، از حركت ما نگذشته بود، نامه ای از حسن بن سهل در یكی از منازل بین راه، برای برادرش، فضل، رسید كه در آن نوشته بود. من در تحویل سال



[ صفحه 60]



نگاه كردم با حساب نجوم چنین دریافتم كه تو در فلان ماه، روز چهارشنبه،حرارت آهن و آتش را خواهی چشید؛ بنابراین صلاح شما را در چنین می دانم كه در همان روز تو و مأمون و علی بن موسی الرضا علیه السلام داخل حمام شوید و در آنجا حجامت كنی، تا خون حجامت بر روی بدنت بریزد و نحوست آن برطرف گردد.

عین نامه را فضل برای مأمون فرستاد و درخواست كرد تا با او به حمام بیاید و در ضمن از حضرت رضا علیه السلام هم درخواست كند تا ایشان هم تشریف بیاورند.

مأمون نامه ای به امام علیه السلام نوشت و درخواست فضل را معروض داشت، علی بن موسی الرضا علیه السلام در جواب نوشت: من فردا حمام نخواهم رفت و صلاح نمی دانم كه شما هم بروید. همچنین برای فضل هم صلاح نمی دانم، برای مرتبه ی دوم مأمون درخواست را تكرار كرد. این مرتبه در جواب نوشت:

دیشب پیغمبر اكرم صلی الله علیه و اله را در خواب دیدم. فرمود: علی! فردا به حمام مرو. به صلاح شما و فضل هم نیست كه به حمام بروید مأمون نوشت: صحیح می فرمائید پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله درست فرموده است. فردا به حمام نخواهم رفت.

فضل هم، تكلیف خود را، خود داند؟ زیرا او به كار خود واردتر است. [1] .

چون شب شد و خورشید در افق پنهان گردید حضرت رضا علیه السلام فرمود: بگویید.



[ صفحه 61]



نعوذ بالله من شر ما ینزل فی هذه اللیلة.

به خدا پناه می بریم از شری كه امشب نازل می شود.

ما به گفتن این جمله شروع نمودیم. پس از نماز صبح نیز فرمود: بگویید، به خدا پناه می بریم از شر آنچه كه امروز نازل می شود.

پیوسته این ذكر را می گفتیم تا نزدیك طلوع آفتاب در این هنگام حضرت رضا علیه السلام فرمود: بالای پشت بام برو و گوش كن، ببین صدایی می شنوی؟

همین كه بالای پشت بام رفتم.

صدایی عجیب و هراس انگیز به گوشم رسید كه مرتبا زیاد می شد؛ ناگاه مأمون از در مخصوص بین خانه ی خود و حضرت رضا علیه السلام وارد شد. در حالی كه می گفت: آقای من! یا ابوالحسن! فضل از دنیا رفت. او وارد حمام شده بود كه عده ای با شمشیر بر سر او ریختند و او را به قتل رساندند.

سه نفری كه وارد حمام شده بودند گرفتار شده اند كه یكی از آنها ذوالقلمین، پسر خاله فضل بود؛ در این هنگام سپاهیان طرفدار فضل، با فرماندهان آنها بر در خانه مأمون اجتماع كردند و فریاد می كردند. ما انتقام فضل را می خواهیم بگیریم و هر كس كه باعث كشته شدن او شده. باید او را بكشیم؛ مأمون گفت: آقا! ممكن است بیرون تشریف ببرید و آنان را متفرق كنید؟

یاسر می گوید: حضرت رضا علیه السلام سوار شد؛ به من نیز دستور داد سوار شوم. از در كه خارج شدیم، چشم امام به سپاهیان افتاد كه اجتماعی انبوه تشكیل داده و آتش برافروخته بودند تا در خانه ی مأمون را آتش بزنند.

امام فریاد زد و با دست، نیز اشاره كرد، متفرق شوید؛ همه متفرق شدند.

یاسر می گوید: به گونه ای برای متفرق شدن شتاب می كردند كه بر روی هم می افتادند.



[ صفحه 62]



به هر كدام كه اشاره می كرد، به زمین می افتاد؛ سپس از جای حركت كرده، می رفت و كسی باقی نماند.

مأمون بدین وسیله از دست مردی مقتدر و سیاستمداری قوی، راحت شد. و او را با این حیله كشت و دیگر فكری جز از بین بردن حضرت رضا علیه السلام نداشت. در توس آن جناب را هم مسموم كرد به طوری كه از بعضی روایات استفاده می شود، مأمون حضرت رضا علیه السلام را در سرخس زندانی كرده بود.

بالأخره مأمون پس از شهادت حضرت رضا علیه السلام نامه ای به اهل بغداد، و بنی عباس نوشت كه آن دو نفر درگذشتند دیگر دشمنی شما، برای چیست؟

ولی آنان جوابی سخت به مأمون دادند. [2] عاقبت مأمون با خاطری مشوش به طرف بغداد حركت كرد تا شاید غائله را بخواباند. از مرو به سرخس و از آنجا به سناباد و از آنجا به گرگان رفت. یك ماه در گرگان ماند. تا امنیت خراسان را محكم كند.

از گرگان به طرف ری حركت نمود. چندی هم در ری ماند. و از آنجا به نهروان كوچ كرد؛ نهروان محل استقبال مردم بغداد بود كه بنی عباس و سران سپاه و خاندان هارون به استقبال رسمی او آمدند.

مأمون روز شنبه 16 ماه صفر سال 203 ه ق وارد بغداد شد. طاهر بن حسین كه در رقه [3] بود، در نهروان از مأمون استقبال كرد و با هم وارد بغداد شدند؛ در این هنگام،هنوز لباس و پرچمها، سبز بود. تا هشت روز این وضع ادامه داشت؛ بالأخره،در مورد تغییر رنگ لباس و پرچم، سر و صدایی برخاست. تا عاقبت لباس سبز را رسما به لباس سیاه مبدل ساخت. [4] .



[ صفحه 63]




[1] مأمون با اينكه متوجه شده بود كه حركت او به طرف عراق براي دلجويي بني عباس و مخالفان خود لازم است. ولي انجام اين كار غيرممكن است با وجود فضل كه بر اوضاع مسلط بود كه حتي سپاه پيشرو را برگرداند و شخصيت امام عليه السلام در نظر عموم مردم چنان بود كه ديگر جايي براي مأمون نبود از اينها گذشته بني عباس با فضل و حضرت رضا عليه السلام مخالفت بودند؛ شايد مأمون خيال داشت در همين حمام هر دو را بكشد ولي چون امام مخالفت كرد فضل كشته شد مأمون هم چون وضع را چنين ديد براي كشتن حضرت رضا عليه السلام برنامه ي ديگري ترتيب داد.

[2] نقل از زندگاني حضرت رضا عليه السلام عمادزاده، ج 2، ص 3.

[3] نام شهري در كنار رود فرات بود كه ويران شده است.

[4] نقل از تاريخ طبري به نقل از زندگاني حضرت رضا عليه السلام نوشته ي عمادزاده.